تهران - کربلا

.
تهران - کربلا

بده در راه خدا من به خدا محتاجم
من به بخشندگی آلِ عبا محتاجم

از قنوتِ سحرِ مادرتان جاماندم
پسرِ حضرت زهرا به دعا محتاجم

مهربان ، کاش زُهیری بَغلم می کردی
من به آغوشِ پُر از مهرِ شما محتاجم

شوقِ پرواز بده روحِ زمین گیرِ مرا
به جنونِ سرِ اِیوان طلا محتاجم

دودِ این شهر مرا از نفس انداخته است
به هوای حرم کربُبلا محتاجم

چقدَر گریه کنم تا نبری از یادم
در سراشیبیِ قبرم به شما محتاجم...

۱۵ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

نفرین به شهر کوفه و لعنت به شامیان

دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۱۰:۲۷ ب.ظ

یک اربعین گذشت و برادر رسیده ام

در این مسیر رنج و بلاها کشیده ام


آغوش باز کن که به دیدارت آمدم

وقتش رسیده تا که بگویم چه دیده ام


خم گشته پشت ظلم و ستم از صبوریم

هر چند در عزای شما قد خمیده ام


ای کاش سر به شانه تو می گذاشتم

می گفتم ای برادر در خون تپیده ام


چل منزل است با سر تو همسفر شدم

اما دگر به جان خودت من بریده ام


خورشید مانده در افق شهر شام و من

محمل نشین غافله بی سپیده ام


نفرین به شهر کوفه و لعنت به شامیان

من تازه طعم زخم زبان را چشیده ام


هشتاد و چار کودک و زن لشکرم شدند

من با همین سپاه ظفر آفریده ام

اربعینی آمد و شرمنده ام...

دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۱۰:۱۶ ب.ظ

    چهره ی آیینه اینجا در غبار غربت است

  چرخش این چرخ فانی بر مدار غربت است

 

 سوزش باد خزان با دشت غوغا می کند

برگ می افتد زشاخه نوبهار غربت است

 

چهره های زرد،قامتهای خم،دلهای خون

یادگاران همیشه ماندگار غربت است

 

تاب برگشتن به جان کاروان رفته نیست

باز می گردم به جایی که دچار غربت است

 

همسفر با صوت قرآن و سر پر شور تو

رد شدم از هرکجا دیدم شرار غربت است

 

از غم مرگ سه ساله شد دوچندان غربتم

قامت همچون کمانم شاهکار غربت است

 

اربعینی آمد و من زنده ام، شرمنده ام

زائرت در ناله های زار زار غربت است

 

تا جهان باقی ست ای آغاز بی پایان من

شانه های زخمی من زیر بار غربت است

طعم خیزران...

دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۱۰:۰۹ ب.ظ

به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد

سری گردن کشید از مرگ، قدر نیزه‌ای روزی
که نامش آفتاب جان سرگردان ما باشد

لبش بر نیزه قرآن خواند تا ثقلین جمع آیند
لبش بر نیزه قرآن خواند تا قرآن ما باشد

چراغ چشم‌هایش زیر نعل اسب‌ها می سوخت
که مصباح الهدای دیده حیران ما باشد

لب و دندان او را چوب زد دست ستم روزی
که طعم خیزران همواره با دندان ما باشد

کنون ننگ است ما را تا به محشر، مرگ در بستر
حسین آمد به سوی کوفه تا مهمان ما باشد