سنگر فرماندهی!
يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۱، ۰۴:۲۴ ب.ظ
عقید مینویسد:
سلام
قرار شد خاطرات حاج مهدی رو بذارم و حالا این از اولیش:
از زبان یکی از علمای قم:
سلام
قرار شد خاطرات حاج مهدی رو بذارم و حالا این از اولیش:
از زبان یکی از علمای قم:
رفته بودم جبهه،لشکر هفده همان نزدیکی محل استقرار ما بود.
با خودم گفتم برم یه سری به زین الدین بزنم.میدونستم تازگی ها فرمانده لشکر شده.
وقتی رسیدم اونجا و سراغ سنگر فرماندهی رو گرفتم،گفتند:اخوی ما اینجا سنگر فرماندهی نداریم!
گفتم پس آقا مهدی کجا هستند؟
چادری را نشانم دادند و گفتند:آقای زین الدین رفته ماموریت،وقتی برگردن،میرند توی این چادر.شما همین جا منتظر باشید.
هرچی منتظر شدم،نیومد،شب شد و شام و خوردم و باز منتظر شدم تا بیاد ولی...
هوا اون شب سرد بود و نم نم بارون میزد،توی همون چادر خوابم برد.
از شدت سرمای حاکم از خواب پریدم چون چیزی روم نبود،یه لحظه یه صدایی رو شنیدم،شبیه ناله بود!
گوشه ی چادر رو زدم کنار دقت که کردم دیدم مهدی زین الدینه!
توی اون سرما و بارون ایستاده بود و داشت نماز شب میخوند،العفوش با ناله و گریه بلند شده بود!...
پیام این شهید از نظر عقید:
کار این شهید درس عبرت است برای ما!که در بد ترین شرایط نماز شب را که تاکیید فراوان شده فراموش نکنیم!!!
آیا توفیقش را داریم؟
درکش را چه طور؟؟
فکر کنم ما فقط ترکش را فهمیده ایم!!!!
با خودم گفتم برم یه سری به زین الدین بزنم.میدونستم تازگی ها فرمانده لشکر شده.
وقتی رسیدم اونجا و سراغ سنگر فرماندهی رو گرفتم،گفتند:اخوی ما اینجا سنگر فرماندهی نداریم!
گفتم پس آقا مهدی کجا هستند؟
چادری را نشانم دادند و گفتند:آقای زین الدین رفته ماموریت،وقتی برگردن،میرند توی این چادر.شما همین جا منتظر باشید.
هرچی منتظر شدم،نیومد،شب شد و شام و خوردم و باز منتظر شدم تا بیاد ولی...
هوا اون شب سرد بود و نم نم بارون میزد،توی همون چادر خوابم برد.
از شدت سرمای حاکم از خواب پریدم چون چیزی روم نبود،یه لحظه یه صدایی رو شنیدم،شبیه ناله بود!
گوشه ی چادر رو زدم کنار دقت که کردم دیدم مهدی زین الدینه!
توی اون سرما و بارون ایستاده بود و داشت نماز شب میخوند،العفوش با ناله و گریه بلند شده بود!...
پیام این شهید از نظر عقید:
کار این شهید درس عبرت است برای ما!که در بد ترین شرایط نماز شب را که تاکیید فراوان شده فراموش نکنیم!!!
آیا توفیقش را داریم؟
درکش را چه طور؟؟
فکر کنم ما فقط ترکش را فهمیده ایم!!!!
با بیان خاطره ادامه دارد...
حاج مهدی یدونه باشه!!
------------------------
عقید میگه:
جونم شماطیل.چطوری؟
حاج مهدی واقعا یدونه باشه