عقید مینویسد:
چند روزیست در فکری فرو رفته ام که اگر بیرون نیام به مرحله ی خفه شدن میرسم!
یعنی باید هزار شکر کرد که توی این شهر که اسمش را پایتخت گذاشته اند،باز افرادی هستند که با نفسشان،با دعاهایشان،با سجده کردن های شبانه ی خود از خدا طلب عفو میکنند و خدا به خاطر همین بندگان صالحش عذاب رو بر این شهر نازل نمیکند!!
مسئله ی حجاب خیلی بحث میخواهد که چه شد که اینطور شد! دلیلش هم مشخصه و اون هم کم کاری بعضی از ماهاست که روی خودمون برچسب مسلمونی زدیم!
اول انتقاد از افرادی که مثل خودم هستند میکنم،کسانی که ادعای انقلابی بودنشان میشود،ادعای در خط شهدا بودنشان میشود!
باید به خودم و این چنین دوستان بگویم بس کنید دوستان!!
اگر واقعا انقلابی بودید حرف حضرت ماه رو گوش میکردید که از وقتی که جنگ تمام شد گفتند:
"جنگ تمام نشده،از این به بعد جنگ ما جنگ فرهنگیست"
ولی من و توی انقلابی گفتیم بابا جنگ فرهنگی چه صیغه ایه دیگه! پرچم نظامی گریمون رو بالا گرفتیم و هی پُز بیسیم و گاز اشک آور و دسبند و این چیزامون رو میدادیم!
ولی باز هم حضرت ماه هشدار دادند که "به ما تهاجم فرهنگی شده است"
ولی باز ما هم دلمان به حکم بسیجمان خوش بود و ایست بازرسی و گشت عملیاتی...
تا اینکه رسیدیم به سال هشتادوهشت و فتنه ی آن!
کلا ما ایرانی ها مثل اینکه اصلا دلمان نمیخواهد پندهای بزرگان رو گوش کنیم و در زندگیمون از آن ها استفاده کنیم!
اینجا بود که ما به خودمان آمدیم که آره انگار به ما تهاجم فرهنگی شده،مثل اینکه مردم دارند از دین فراری میشند!
ولی باز جای شکرش باقیست که به لطف دوستان رو آوردیم به سوی کار فرهنگی که شدیدا جواب میدهد بهتر از کار نظامی!
وقتی رفتم دربند واقعا به خودم گفتم اشتباه دیگری هم ما داریم و اون اینه که ما خودمون رو از بعضی چیزها محروم کردیم!
و میدون دادیم به آدم های بدحجابی که برای خود راحت با کفش های پاشنه بلند خود اعتقادات مارو لگد مال کنند...
به سمت بالای کوه در حرکت بودم که دختر و پسری را دیدم که اصلا عشقی میانشان موج نمیزد،تنها دلیل رابطشون باهم سگی بود که با آن بازی میکردند!!!
یکی نیست بگه ناسلامتی توی به ظاهر آدم قراره روزی پدر شوی و تویی که دم از احساسات میزنی قراره روزی مادر شوی!
همان بهتر که با سگ بازی کنید که لیاقت فرزند را ندارید...
نا امید بودم که،چشمم به خانواده ایی رسید که چادری بودند،آبی بود روی آتش دلم! یکی دوتا سه تا...شش تا خانواده ی چادری.
به دختره میگویم خواهرم حجابت
پاسخی به عقیده ی خودش دندان شکن به من میدهد:
من یک ایرانی هستم! یک ایرانی اصیل! یک فرد ملی گرا...
جوابی به او میدهم که سکوتش نشان میداد عمریست ایرانی بودن را نفهمیده!
جوابم خیلی ساده بود حرفی بود که رهبرم فرموده بود:
چادر،لباس ملی ماست.
چادر،پیش از آن که یک حجاب اسلامی باشد،یک حجاب ایرانی است
مال مردم ما و لباس ملی ماست.
تهران - کربلا
________________________________________________________
پ.ن1: خاطره خودم هستش
پ.ن2: سالروز شهادت آیت الله سید محمدباقر صدر و خواهر ایشان بنت الهدی گرامی باد
پ.ن3: هر تنی میتونه لذت بخش باشه،ولی هر شونه ای نمیتونه آرامش بخش باشه
پ.ن4: از این پینوشت ها به ما نیومده :)
کاملا بی ربط: صداقت یک هدیه بسیار گران قیمت است،آن را از انسان های ارزان انتظار نداشته باش.