تهران - کربلا

.
تهران - کربلا

بده در راه خدا من به خدا محتاجم
من به بخشندگی آلِ عبا محتاجم

از قنوتِ سحرِ مادرتان جاماندم
پسرِ حضرت زهرا به دعا محتاجم

مهربان ، کاش زُهیری بَغلم می کردی
من به آغوشِ پُر از مهرِ شما محتاجم

شوقِ پرواز بده روحِ زمین گیرِ مرا
به جنونِ سرِ اِیوان طلا محتاجم

دودِ این شهر مرا از نفس انداخته است
به هوای حرم کربُبلا محتاجم

چقدَر گریه کنم تا نبری از یادم
در سراشیبیِ قبرم به شما محتاجم...

بچه کجایی؟

چهارشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۱:۱۱ ق.ظ

عقید مینویسد:

سلام

دوستان سخت است پایان هر چیزی!

و این آخرین خاطره از مهدی زین الدین

به نیت پنج تن،پنج تا خاطره نوشتم واین از آخریش.

عباس منشی زاده:

تازه از بیمارستان اومده بودم زیاد به وضع منطقه آشنا نبودم.دلم گرفته بود،اینجا غریب بودم بعلاوه ی اینکه تو عملیات قبلی صدوهشتاد نفر از بچه های گردانمون جلوی چشمم...

تو این فکرا بودم که یکی از بچه هارو دیدم،گفتم اخوی چه خبر؟

گفت داداش ارتفاع بالا سر عراقی هارو گرفتیم،تو خط راس هم کمین گذاشتیم فردا صبح بریزیم سر و کله بعثی ها،زین الدین هم گفته کسی تو راس نره وگرنه کمین لو میره!

داشتم میرفتم طرف سنگر که دیدم یه جوان بیست و یکی دو ساله با جثه ای نحیف و کلاهی سبز رفته بالای درخت و با دوربین داره کمین رو دید میزنه!

از کوره در رفتم گفتم هی پسر! تو دید بعثی هایی نمیگی کمین لو میره! مرتیکه بیا پائین ببینم!!

یه نگاهی به من کرد و پرید پائین.گفت چیه برادر؟ گفتم تو خجالت نمیکشی؟ میخوای لو بریم؟ میخوای به کشتنمون بدی! میدونی زین الدین دستور داده کسی اینجا نیاد!

گفت خیلی عصبی هستی. گفتم باید هم باشم صدوهشتاد تا از رفیقم جلوم پرپر شدند بعد تو میگی...

دستم رو گرفت توی دستش و گفت مال کدوم گردانی؟ بچه ی کجایی؟

گفتم ضد زره،بچه ی تهرونم حالا که چی؟

گفت هیچی دست شما درد نکنه،بله بنده اشتباه کردم حق با شماست.

لحن صحبت کردنش من رو هم آروم کرده بود!

توی این موقع یه پسری رسید و جوان دیدبان ما رو بغل کرد و بعد از کلی خوش و بش رفت!

دنبالش رفتم و گفتم حاجی این جوان دیدبان رو میشناختی؟

گفت آره مگه نمیشناسیش!! مرد مومن مهدی بود دیگه! زین الدین!!

منو میگی،جنگی برگشتم ازش معذرت بخوام ولی ندیدمش.

دیگه هم ندیدمش تا...

خبر شهادتش تو جبهه پیچید...


"پایان خاطرات مهدی زین الدین"

البته خاطراتش پایانی ندارد...


با تشکر از:

1.خود حاج مهدی عزیز که اجازه و توفیق نشر این خاطرات رو به ما داد.

2.نویسنده ی وبلاگ عشق(ع) استاد ما تاج سر ما که در حمایت هرچه بیشتر این موضوع بنده رو راهنمایی کردند و کتاب خاطرات این شهید بزرگوار رو برای ما هدیه گرفتند.

3.نویسنده ی وبلاگ آخرین ایستگاه،شهادت از جهت راهنمایی ها و انتخاب خاطرات.

4.نویسنده ی وبلاگ اندیشه هایی با طعم نمک از جهت تماس تلفنی با ما و همکاری در این زمینه.

5.نویسنده ی وبلاگ یک مهر ماهی با عقیده هاش از جهت نظراتی که برای پیگیری این خاطرات انجام دادند.

6.نویسنده وبلاگ عاشق شهادت از جهت علاقه ی این نویسنده به شهدا و شهادت و دنبال کننده ی راه شهدا.

7.نویسنده وبلاگ نجات یافته از جهت اعلام علاقه مندی به گذاشتن هرچه سریع تر خاطره ها.

8.و کلیه کسانی که شاید از قلم افتاده باشند...

9.شادی دل امام زمان(عج)وشفاعت شهدا از ما صلوات.


تهران - کربلا



  • جوان انقلابی

روایت فتح

مهدی زین الدین

شهادت

نظرات  (۷)

سلام برادر.
در ابتدا عرض کنم ان شاالله هر چه زودتر تو راه خدا و در رکاب سید و مولامون حضرت آقا(جونم فداش) شهید بشی و بپیوندی به حاج آقا مهدی عزیز و دوست آسمونیت.
هم خودت راحت میشی هم ...
.. اما بعد ، خدا به شما و همه کسانی که یاد و خاطره شهدا رو زنده نگه می دارن خیر بده. خدارو شاکرم که رفیق و برادری همچون شما رو به حقیر هدیه کرده که تموم فکر و ذکرش زیارت و شهادته.
ضمناً نیازی به تشکر نبود و نیست، یا رقیه سادات.

-----------------------------------
عقید:
سلام علیکم.
انشاالله.
بالاخره کاری بود که من در حد توانم بود انجام دادم دیگه باز هم تشکر.
  • حدیثه(عقاید متولد ماه مهر!!)
  • خیلی قشنگ بود...جدی می گم خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی قشنگ بود.انقدر از این آدما خوشم میاد که خودشونو نمی بازن...(منظورم شهید زین الدینه...)یاد مالک اشتر افتادم...

    --------------------------------
    عقید:
    با شهدا تا شهدا انشاالله...
  • مصباح یاران
  • سلام
    خدا قوت!
    بیشتر مواظب باش...!
    صراط مثل "مو" باریکه! مثل مو...
    پناه بر خدا...

    -------------------------------
    عقید:
    سلم.
    چشم حسین آقا.
  • کربلایی میثم اسلامی
  • سلام
    به وبلاگ ما سر بزنید(بدون شرح)و نظر دهید
    یاعلی.

    ------------------------
    عقید:
    سلام علیکم،چشم.
  • عاشق شهادت
  • سلام
    برادر خجالتمون نده.نیازی به تشکر نبود که.انشا الله هرچه زود تر دستت برسه به ضریح ارباب.البته با هم بریمااااااااااااا
    التماس دعا
    یا علی...

    ------------------------------
    عقید:
    سلام.
    فقط یه تشکر خشک و خالی بود همین!
    چشم،انشالله باهم...
  • حدیثه(عقاید متولد ماه مهر!!)
  • پایان همه چیز هم سخت نیست.این ماییم که زیادی سخت می گیریم!
    خسته نباشید بابت این خاطرات بسیار زیبا.واقعا عالی بود...
    مخصوصا این خاطره ی آخر که خیلی باهاش ارتباط برقرار کردم.عالی بود...

    -------------------------------
    عقید:
    بله اینم یه عقیده هست از شما متولد مهر ماهی!
    سلامت باشید ماکه کاری نکردیم،خود شهدا زحمت کشیدند.
    الحمدالله که این خاطره برای شما عالی بوده.
  • حدیثه(عقاید متولد ماه مهر!!)
  • درسته!حق با شماست.