تهران - کربلا

.
تهران - کربلا

بده در راه خدا من به خدا محتاجم
من به بخشندگی آلِ عبا محتاجم

از قنوتِ سحرِ مادرتان جاماندم
پسرِ حضرت زهرا به دعا محتاجم

مهربان ، کاش زُهیری بَغلم می کردی
من به آغوشِ پُر از مهرِ شما محتاجم

شوقِ پرواز بده روحِ زمین گیرِ مرا
به جنونِ سرِ اِیوان طلا محتاجم

دودِ این شهر مرا از نفس انداخته است
به هوای حرم کربُبلا محتاجم

چقدَر گریه کنم تا نبری از یادم
در سراشیبیِ قبرم به شما محتاجم...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنگ نرم» ثبت شده است

بازجویی از پهباد!

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۱، ۰۵:۴۷ ب.ظ


عقید مینویسد:


یکی از دوستان این بازجویی رو بر عهده گرفته بود و من ازشون در خواست کردم تا شرح این بازجویی رو در اختیار وبلاگ ما بگذارند:

به دنبال تسخیر سفارت انگلیس که چند ماه پیش با شعار "عنجزه عنجزه عنجزه وعده" دانشجویان انقلابی انجام شد و بلافاصله توسط 73 درصد از سیاسیون داخلی که 27 درصدشان در فتنه ی 88 مردود شدند و 44 درصد همان هایی بودند که در تسخیر لانه ی جاسوسی آمریکا شرکت کردند و به فرض که آن 55 درصد بقیه را با 30 درصدی که حرف خود را پس گرفته و 12 نفری که هنوز اظهار نظر نکردند جمع کنیم،آخرش معلوم نمی شود از نظر مقامات این حرکت تسخیر درست بوده یا غلط!!

فلذا با توجه به اینکه عده ای منافق کوردل و عوامل استکبار با تشکیک در نفوذ جوانان ایرانی به سیستم پهباد آمریکایی قصد سیاه نمایی دارند، اینجانب ضمن رد همه ی شایعات رسما اعلام می دارم:

خواب دیدی خیر باشه! زیرا جوانان ما در سال های اخیر ابتدا به سازمان سیا نفوذ کردند و شهرام امیری را آزاد نمودند و هم به ریگی نفوذ کردند و یک هفته ی بعد بالای دار بردند و در حال حاضر به پهباد های آمریکایی نفوذ کردیم و انشاالله در آینده ای نزدیک با کمک همین جوانان به قلب دشمن نفوذ خواهیم کرد...

البته من هنوز متوجه نشدم ما که این همه میتونیم به همه جای دشمنان نفوذ کنیم!تا الان کجا بودیم و چرا زود تر این نفوذ هارو انجام ندادیم!

در همین راستا وزارت نفوذ و مسکن تکه هایی از بازجویی رو در اختیار عقید قرار داد.

اگر دوست داشتید بخوانید،نداشتید هم بخوانید!


برگه ی اول باشگاه ورزشی بنیادکار (محل نگهداری پهباد)

بازجو:سلام

پهباد:سلام علیکم و رحمه الله

بازجو:لطفا بفرمائید شما کی هستید و برای چی به خاک ما تجاوز کزدید؟

پهباد:بنده آرش کیوانی هستم دوستام و بچه محل ها صدام میکنندRQ بنده اهل ایالت اوهایو آمریکا هستم.

تا اونجایی که من یادم میاد بنده روی هوا بودم وشما به سیستم من نفوذ کردید!و اصلا تنم به خاک کشور شما نخورد که بخوام به آن تجاوز کنم!و از شما خواهش می کنم که نور اینجا رو بیشتر کنید تا من شما رو ببینم!.

بازجو:ولی ما اطلاعات کافی داریم که شما یک پهباد فوق مدرن جاسوسی آمریکا هستید و در عمق خاک ما نفوذ کردید که این یعنی تجاوزبه حریم کشور.

پهباد:ببینید الان حرف شما دو تا شد،شما اول گفتید که به خاکتان نفوذ کردم،الان میگید به حریمتان تجاوز کردم،حتما در آینده هم میخواهید تجاوزات مشکین شهرو جاهای دیگر رو هم بندازید گردن من!،من که اصلا اینارو نمی پذیرم و این ها در گزارشات آقای احمد شهید هم هست!!!

بازجو:گزارش احمد شهید که دو ماه قبل از دستگیری شما بود؟ چه ربطی داره!!

پهباد:خب ایشون نیروی خود ما بودند،بنده هم چند بار ایشون رو تو استخر دیده بودم،اینجا بود که ایشون به من گفتند که قرار است در آینده یه کار بزرگی انجام بدی! حالا فهمیدید ربطش رو؟!

بازجو:لطفا نحوه ی جذب خود را به سازمان سیا توضیح بدید و بگوئید چه آموزش هایی دیدید؟

پهباد:بنده یک رستوران خیلی بزرگ تو آمریکا دارم و آقای رامسفلد با دوستاشون همیشه به رستوران من میومدند و مجانی غذا میخوردند تا اینکه من رو به بچه های پنتاگون معرفی کرد و بعد از مدتی به من آموزش خلبانی دادند و الان من میتونم تمام زمین های شما رو سم پاشی بکنم،تازه کارای دیگه هم بلدم!

بازجو:ولی ما با خبریم که شما فقط در اختیار سازمان سیا بودی و با پنتاگون در رابطه نبودی!

پهباد:بله شما درست میگید،من اول با پنتاگون همکاری میکردم ولی اونها منو استخدام نکردند،البته به من گفتند که میتونی پیمانی کار کنی ولی من نپذیرفتم!تا اینکه در یک همایش موقع ناهار آقای پانتا که قبلا در سیا کار میکردند رو بروی من نشستند و من به ایشون یه لبخند زدم و ایشون به من یه چشمک زدند و من هم سری تکان دادم و یه لبخند از ایشون و من در سازمان سیا عضو شدم، به همین راحتی!

بازجو:طبق اطلاعات به دست اومده شما مامور عکسبرداری از نیروگاه های هسته ای ما بودید،درسته؟

پهباد:خیر،بنده یه چند وقتی بود که در افغانستان هم یه شعبه رستوران زده بودم،و چون ایران کشور پهناوریست و شما مردم خون گرمی دارید که دائما به هم لطف می کنید،مثلا همین گز شیراز تعریفش رو خیلی شنیده بودم و برای همین تصمیم گرفتم یه سفر به ایران انجام بدم و از نزدیک با مردم ایران هم صحبت بشم و یک شعبه هم در ایران دایر کنم.البته تا آنجا که بنده میدونم شما در شرق کشورتون نیروگاه ندارید که من بخواهم ازش عکس بگیرم!

بازجو:پس شما صاحب یک رستوران هستید و به مردم ایران علاقه دارید و برای دایر نمودن رستوران به ایران اومدید؟

پهباد:معلوم نیست شاید به خاطر کار های دیگه هم اومده باشم! دقیقا یادم نیست!


برگه شماره دوم،حوالی کرج


بازجو:زود باش اعتراف کن!

پهباد:چه چیزی باید اعتراف کنم؟

بازجو:به جرم هایی که انجام دادی.

پهباد:چرا جو میدی؟ من جرمی انجام ندادم!

بازجو:پس چرا اعتراف کردی؟

پهباد:من که هنوز چیزی نگفتم!

بازجو:پس قصد داری یه چیزی بگی!

پهباد:نه چه چیزی رو باید بگم؟!

بازجو:جرم هایی که انجام دادی.

پهباد:من جرمی مرتکب نشدم!

بازجو:پس چرا گفتید من هنوز چیزی نگفتم؟ از نظر رفتار شناسی و آنالیز روحی نظریه ی فروید یعنی شما قصد اعتراف و بیان چیزی بودید! ما که بیکار نیستیم به سیستم شما نفوذ کنیم آخرش هم هیچی!؟

پهباد:شما اول اتهامات من رو بگید من هم اعتراف میکنم!

بازجو:اسمت چیه:

پهباد:آرش کیوانی،چون سریعم بچه ها بهم میگن RQ170.

بازجو:خب همین،دیدی اعتراف کردی!

پهباد:من که اسمم رو فقط گفتم!!

بازجو:اصلا برای چی دستگیر شدی؟

پهباد:من که دستگیر نشدم!

بازجو:پس چی شدی؟

پهباد:من هک شدم!

بازجو:خب پس قبول داری هک شدی؟

پهباد:بله.

بازجو:دیگه چی شدی؟

پهباد:هیچی!

بازجو:پس بیا زود زیر این برگه رو امضا کن میخوام برم عروسی دیرم شده!


برگه ی سوم،رستوران گردان برج میلاد.


بازجو:ببین من حوصله دیگه ندارم،زود اعتراف کن و از خر شیطون بیا پائین،تا یه جور دیگه ازت اعتراف نکشیدم!

پهباد:چی دوست داری بگم؟

بازجو:برای چی به خاک ما تجاوز...نه نه! به خاک ما وارد شدی؟ماموریتت چی بود؟

پهباد:راستش من یه پرنده ی فوق مدرن جاسوسی آمریکا هستم که هدفمم شکار نیروگاه ها بود که اون بچه هایی که لباس سبز میپوشند؟ اونا منو هک کردند و نشوندنم زمین!

بازجو:خب خوبه ادامه بده،عکسی،فیلمی چیزی هم گرفتی؟

پهباد:اوه تا دلتون بخواد!

بازجو:خب الان با ما همکاری کن و نشونمون بده.

پهباد:اگه همکاری کنم چی میشه؟

بازجو:مثل جاسوس های دیگه میدیمت دست همون لباس سبز ها یه آچار کشی و تعویض فیلتر و یه پولیش نرم روت بکشند و ولت کنند همونجایی که بودی!

پهباد:جدی میگی؟

بازجو:آره،تو فقط جای عکس هارو بگو؟

پهباد:باشه،برو در صندوق عقب رو وا کن زیر جعبه آچار یه جکه اون رو وردار بزن تو سرت،ها ها ها

بازجو:من رو مسخره میکنی؟!!! منو دست انداختی!؟

پهباد:آره،اگه برگردم آمریکا اونا منو اسقاطم میکنن! همین جا میمونم تازه فارسی هم بلد شدم انگلیسی هم که فولم،این همه هم شما بهم میرسید، خرم مگه برگردم؟!!

بازجو:باشه خودت خواستی،الان میدمت دست همون لباس سبزا تا ازت حرف بکشند.

پهباد:نه باشه!غلط کردم!بیا بابا یه شوخی بود!

بازجو:مگه من مسخره ی تو هستم؟! سرکار...سرکار...بیا این بال دراز رو ببر بوووق

پهباد:ای بابا...

وهمچنان این بازجویی ادامه دارد...


کاملا بی ربط: گاهی اون کسی زمینت میزنه که خودت حس میکنی تو مشتته.